پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

همدردی بزرگ........

1393/6/23 10:57
نویسنده : مامان پپو
168 بازدید
اشتراک گذاری

-  پارمیس که هر روز خسته از مهد و کلاس هاش بر میگرده حدود ساعت 6 تا صبح روز بعد می خوابه.

یه شب که حدود 3 نصف شب بود تشنه اش شد و منو بیدار کرد که بهش آب بدم. از بس که تشنه بود

،یه لیوان آب رو تا تهش سر کشید بعدش هم با صدای بلند توی خواب گفت: سلام بر حسین. و به

سرعت افتادروی رختخوابش و خوابید.

- نوبت دندونپزشکی داشتم و تنها کسی رو که با خودم بردم یدونه دخمل نازم بود. که همیشه همراه و

همراز مامانه. من روی صندلی زیر دست دکتر بودم و پارمیس جون پشت سرم محو تماشای کار دکتر

بود. بعد از اتمام کار وقتی از مطب بیرون اومدیم محکم بهم بغل زد و گفت : مامان الهی همه درد دندونت

و مریضیت بیافته به جون من.        البته خیلی دور ار زجونش. محبتمحبتبوسبوس عشق و امید مامان و بابا.

نمی دونستم از ذوق چیکارش کنم. همون جا اشک به چشمام زد و محکم بوسیدمش.

                                        

پسندها (1)

نظرات (1)

✿دختربهاری✿
27 شهریور 93 1:26
سلام مرسی که به وبم سرزدین من لینکتون کردم
مامان پپو
پاسخ
ممنون. من هم لینکتون کردم