پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 29 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

سفر پر خاطره .....

چند روز پیش با خاله نسترن اینا و خاله حبا و ماگین همگی با هم رفتیم یه سفر یه روزه. با اینکه زمانش خیلی کم بود ولی بینهایت به همگی ما خوش گذشت. اول رفتیم غار قوری قلعه. این شگفتی عظیم طبیعت.... و پارمیس اولین بارش بود که وارد غار می شد. اصلا نمی دونست غار به چی میگن. خیلی ذوق زده شده بود ولی از اونجایی که دخترم سفیده و آدمهای سفید زود سردشون میشه، تمام طول غار داشت یخ می کرد از سرما. و ما به طرز جالبی اونو پوشوندیم. و پارمیس جون در حال یخ زدن و لرزیدن بغل بابایی...... عمو عباس و بابایی و پارمیس و داداش دانیال....     (واقعا طرز عکس گرفتن شاهزاده منو دیدین؟؟؟!!!!!)  بعد از یه بازدید جانانه ...
27 مرداد 1393

ژست دسته جمعی

دردانه مادر .....  تو و خواهر و برادرهای مهدکودکیت چه زیبا و عاشقانه بهم حلقه زده اید و دست بر گردن هم نهاده اید. عاری از هر گونه ناپاکی و کینه و سرشار از محبت و یکرنگی و کودکی شیرینتان. .....   از سمت راست....... علی جون- غزل - پارمیس- ساینا - سایدا - آنیا  (اینا به شش قلوهای مهد معروفند) و این جشن پایان دوره بود که این 6 تا در جایی دیگه از سالن مشغول بازی های خودشون بودن و اصلا اهمیتی به بقیه نمی دادند. آنقدر غرق در خود بودند که کلا فراموش کرده بودند برای چه آنجا هستند..... ...
21 مرداد 1393

مقایسه

مامان : پارمیس جون خیلی کمرم درد میکنه میشه یه پایی روی پشتم بذاری؟ پارمیس : باشه مامان. و با اون پاهای کوچک و نازنینت پشت مامان راه می رفتی و انگار که تمام دردهایم از بدنم با هر قدم کوچکت ، پاک می شد و التیام می یافت. و در آخر آنچنان از روی پشتم جستی که احساس کردم تمام مهره هایش را در هم شکستی مامان: پارمیس جان ،مامان  مهره هام رو خورد کردی پارمیس: مامان مگه پشت آدما هم مهره شطرنج داره؟!!!!!!!! آخه چند ماهیه که کلاس شطرنج می ری و فکر می کنی که هر جا اسم از مهره میاد منظور مهره های شطرنجه. و من آنقدر خندیدم که درد مهره را فراموش کرده بودم و در آخر کلی در مورد مهره های کمر و تفاوت آن با مهره های شطرنج بحث کردیم و ...
18 مرداد 1393

دخترم

دخترم..... آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت........ که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف........ و من از دور ببینم...... که پر از لبخند است...... چشم و دنیا و دلت .......   ...
1 مرداد 1393

ادای زیبا و قرآنی کلمات

تقریبا نصفی از کتاب روخوانی قرآن 1 رو گذراندی و کلمات قرآن رو با حرکات آنها به شکلی بسیار زیبا و قرآنی ادا می کنی. هفته گذشته اولین امتحان از روخوانی رو دادی و من با استرس و نگرانی زیاد منتظر نتیجه بودم . وقتی مربیتون با اقتدار و صدای بلند گفت اسم بچه هایی رو که 20 گرفتن رو فقط می خونم بقیه بچه ها برن و حسابی تمرین کنن. و من نگران و گوش بزنگ بودم و اولین اسمی رو که شنیدم پارمیس باهوشم بود.   و تو بدون هیچ چشم داشتی به من گفتی: مامان دیدی بیست شدم. آره عزیز مامان ممنونم که همه تلاشتو کردی. خداوندا به وجود این قرآن آموز نازنینی که به ما عطا کردی افتخار می کنم و شکرگزارم. و از تو میخواهم که در همه مراحل زندگیش به ...
30 تير 1393

تلقین با مزه

در این ایام سعی می کنیم هر چند شب یکبار سری به دایی بهزاد و دایی میلاد (پسر های عمو بیژن) بزنیم. عشق بهزاد و میلاد پارمیسه و پارمیس هم همینطور. گردن دایی بهزاد رو گرفته بودی و میگفتی: اعصابت خورده؟!!!!   اعصاب نداری!!!!!؟؟؟  اعصابت خورده ؟؟؟  آره آره اعصابت خورده. و اینقدر اینو به بهزاد گفتی که اونم در آخر گفت: آره اعصابم خورده حالا که چی؟؟؟ و تو جواب دادی : خب اعصابت خورد باشه من کار خودم رو می کنم و ما همه حالا نخند و کی بخند......... انگار که با بودن تو و شلوغ کردن و سرگرم کردن همه ما ، یادمان رفته بود که چه اتفاقی افتاده. و همه ما رو می خندادندی.... پارمیس مهربانم شاید خدا توی این لحظه تو رو برا...
30 تير 1393

خاطراتی تلخ

چندین شب پیش ، اوایل ماه مبارک بود که خبر بدی بهمون دادن. آنقدر بد که تا زنده ام نمی تونم درکش کنم. و اون تصادف و فوت عموی عزیز و مهربان و دلسوزم (عمو بیژن) بود. پارمیس که از همون لحظه اول خاکسپاری تا انتهای مراسمات با ما بود خیلی این غم بزرگ روش تاثیر گذاشته بود. همش از من می پرسید: پارمیس :مامان عمو بیژن کجا رفته؟؟؟؟؟ مامان :رفته پیش خدا. پارمیس:خدا کجاست ؟؟؟؟ چه رنگیه؟؟؟؟ مامان :خدا توی آسموناست.رنگش هم سفید و زرده. پارمیس:مامان من دلم می خواد برم پیش خدا.تو رو خدا مامان. به خدا بگو بیاد منو ببره. و من از سخن گفتن باز می مانم................. راه می ره و میگه : لا اله الا الله- محمد رسول الله مامان وقتی عمو بیژن رو...
30 تير 1393