پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

همدردی بزرگ........

-  پارمیس که هر روز خسته از مهد و کلاس هاش بر میگرده حدود ساعت 6 تا صبح روز بعد می خوابه. یه شب که حدود 3 نصف شب بود تشنه اش شد و منو بیدار کرد که بهش آب بدم. از بس که تشنه بود ،یه لیوان آب رو تا تهش سر کشید بعدش هم با صدای بلند توی خواب گفت: سلام بر حسین. و به سرعت افتادروی رختخوابش و خوابید. - نوبت دندونپزشکی داشتم و تنها کسی رو که با خودم بردم یدونه دخمل نازم بود. که همیشه همراه و همراز مامانه. من روی صندلی زیر دست دکتر بودم و پارمیس جون پشت سرم محو تماشای کار دکتر بود. بعد از اتمام کار وقتی از مطب بیرون اومدیم محکم بهم بغل زد و گفت : مامان الهی همه درد دندونت و مریضیت بیافته به جون من.    &n...
23 شهريور 1393

و یک اتفاق تلخ......

دیروز که از کلاس قرآن برمیگشتیم من رفتم که در پارکینگ رو باز کنم و در همین لحظه هم پارمیس پشت سرم از ماشین پیاده شد و  من یک لحظه فقط صدای جیغ های بلند اونو می شنیدم . تا رسیدم دیدم که دستش لا به لای در ماشین گیر کرده. این اولین اتفاق بدی بود که براش می افتاد و امیدوارم که آخریش هم باشه. خلاصه بدو بدو دوباره ماشین رو روشن کردیم و به سمت بیمارستان..... در بین راه با وجود گریه های فراوان یه سره از من می پرسید : مامان الان کجا میریم و من می گفتم : مامان جان اورژانس بیمارستان طالقانی پارمیس: من از اورجانس می ترسم. آخه اونجا منو آمپول می زنن. و ما کلی دردانه را دلداری می دادیم و نازش را بیش از پیش می کشیدیم . تا درد را فرا...
12 شهريور 1393

کلمات قصار

این روزها هزار ماشااله گنجینه لغاتش خیلی زیاد شده. و از کلمات مترادف زیبا بسیار استفاده می کنه. مثلا : مامان این چه رفتاریه با من می کنی؟!!!!!!!! مامان من یه پیشنهاد جالب دارم!!!!!!!!!!!!!! مامان میشه لطفا به حرف من توجه کنی!!!!!!!!!!! مامان الان کجاییم؟ الان لب آبیم یعنی چی؟ یعنی اینجا آب داره .................. خب مامان پس لبش کو ؟!!!!    مامان قربون اون فکر کردنت بشه. من که گفته بودم لب آب اون دنبال یه آبی می گشت که لب داشته باشه.       ...
8 شهريور 1393

درخواستهای مودبانه

هر وقت به خیابون ،پارک یا هر جای دیگه ای میریم. برای رسیدن به همه اون چیزهایی که می خواد آنقدر مودبانه و با ناز درخواست میکنه که اول من کلی می بوسمش و می خندم و با تمام ناباوری براش انجام می دیم. (درخواست اول) پارمیس:  مامان(با کلی ناز و ادا ) تو رو خدا فقط یه چیز بگم برام میخری. خواهش می کنم خواهش می کنم فقط همین یه دونه!!!! دیگه برام هیچی نخر. باشه؟ (درخواست دوم) : بازم به همین صورت ...........   ...
5 شهريور 1393

خداحافظی تلخ

مجبور شدیم به مدت یکسال از بچه های جامعه القرآن خداحافظی کنیم و به جای دیگه ای بریم. (البته بعد از یکسال برمیگردیم)به همین خاطر با یک وداع سخت با بچه ها و مخصوصا مادرهای مهربون اونا دلمون به درد اومد. در پایان کتاب دوم حروف که جشن اون هم گرفتیم.با بچه ها خداحافظی کردیم. البته پارمیس و دوستهاش هنوز مفهوم این خداحافظی رو نمی دونن. و فکر می کنن که بازم همدیگه رو می بینن. و مدام احوال هم رو از ما مامانا می پرسن.   از سمت راست(ابوالفضل داداش نیوشا-زهرا-مهدیس-پارمیس-نیوشا-ایلیا-کیانا) از راست:   ابوالفضل-آرشام-مانی-زهرا-مهدیس-پارمیس-نیوشا-ایلیا اما شیرینی پیدا کردن دوستهای جدید و مربی جدید در مرکز دیگیر...
5 شهريور 1393

سفر پر خاطره .....

چند روز پیش با خاله نسترن اینا و خاله حبا و ماگین همگی با هم رفتیم یه سفر یه روزه. با اینکه زمانش خیلی کم بود ولی بینهایت به همگی ما خوش گذشت. اول رفتیم غار قوری قلعه. این شگفتی عظیم طبیعت.... و پارمیس اولین بارش بود که وارد غار می شد. اصلا نمی دونست غار به چی میگن. خیلی ذوق زده شده بود ولی از اونجایی که دخترم سفیده و آدمهای سفید زود سردشون میشه، تمام طول غار داشت یخ می کرد از سرما. و ما به طرز جالبی اونو پوشوندیم. و پارمیس جون در حال یخ زدن و لرزیدن بغل بابایی...... عمو عباس و بابایی و پارمیس و داداش دانیال....     (واقعا طرز عکس گرفتن شاهزاده منو دیدین؟؟؟!!!!!)  بعد از یه بازدید جانانه ...
27 مرداد 1393

ژست دسته جمعی

دردانه مادر .....  تو و خواهر و برادرهای مهدکودکیت چه زیبا و عاشقانه بهم حلقه زده اید و دست بر گردن هم نهاده اید. عاری از هر گونه ناپاکی و کینه و سرشار از محبت و یکرنگی و کودکی شیرینتان. .....   از سمت راست....... علی جون- غزل - پارمیس- ساینا - سایدا - آنیا  (اینا به شش قلوهای مهد معروفند) و این جشن پایان دوره بود که این 6 تا در جایی دیگه از سالن مشغول بازی های خودشون بودن و اصلا اهمیتی به بقیه نمی دادند. آنقدر غرق در خود بودند که کلا فراموش کرده بودند برای چه آنجا هستند..... ...
21 مرداد 1393

مقایسه

مامان : پارمیس جون خیلی کمرم درد میکنه میشه یه پایی روی پشتم بذاری؟ پارمیس : باشه مامان. و با اون پاهای کوچک و نازنینت پشت مامان راه می رفتی و انگار که تمام دردهایم از بدنم با هر قدم کوچکت ، پاک می شد و التیام می یافت. و در آخر آنچنان از روی پشتم جستی که احساس کردم تمام مهره هایش را در هم شکستی مامان: پارمیس جان ،مامان  مهره هام رو خورد کردی پارمیس: مامان مگه پشت آدما هم مهره شطرنج داره؟!!!!!!!! آخه چند ماهیه که کلاس شطرنج می ری و فکر می کنی که هر جا اسم از مهره میاد منظور مهره های شطرنجه. و من آنقدر خندیدم که درد مهره را فراموش کرده بودم و در آخر کلی در مورد مهره های کمر و تفاوت آن با مهره های شطرنج بحث کردیم و ...
18 مرداد 1393

دخترم

دخترم..... آرزویم این است که بهاری بشود روز و شبت........ که ببارد به تمام رخ تو بارش شادی و شعف........ و من از دور ببینم...... که پر از لبخند است...... چشم و دنیا و دلت .......   ...
1 مرداد 1393

ادای زیبا و قرآنی کلمات

تقریبا نصفی از کتاب روخوانی قرآن 1 رو گذراندی و کلمات قرآن رو با حرکات آنها به شکلی بسیار زیبا و قرآنی ادا می کنی. هفته گذشته اولین امتحان از روخوانی رو دادی و من با استرس و نگرانی زیاد منتظر نتیجه بودم . وقتی مربیتون با اقتدار و صدای بلند گفت اسم بچه هایی رو که 20 گرفتن رو فقط می خونم بقیه بچه ها برن و حسابی تمرین کنن. و من نگران و گوش بزنگ بودم و اولین اسمی رو که شنیدم پارمیس باهوشم بود.   و تو بدون هیچ چشم داشتی به من گفتی: مامان دیدی بیست شدم. آره عزیز مامان ممنونم که همه تلاشتو کردی. خداوندا به وجود این قرآن آموز نازنینی که به ما عطا کردی افتخار می کنم و شکرگزارم. و از تو میخواهم که در همه مراحل زندگیش به ...
30 تير 1393