پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 13 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

بدون عنوان

11 شب بود و پارمیس که دیگه می خواست بخوابه یهو از جاش بلند شد و گفت : مامان دفتر نقاشیم رو بده میخوام نقاشی بکشم. هر کاری کردم راضی نشد که دست برداره. گفتم فرهاد دفتر نقاشیش رو بده شاید چیزی به ذهنش رسیده می خواد بکشه. یه دفعه ازم پرسیدی :  مامان نهذ یعنی چی؟ ..... اول نفهمیدم چی گفتی ، بعد که فکر کردم ، دیدم منظورت ذهن بود . کلی برات توضیح دادم. در آخر هم یه نقاشی جالب کشیدی که توش چند تا آدم فضایی ، یه عروس و چند تکه ابر کشیدی. بعدش هم فوری اومدی و خوابیدی. نمی دونم قضیه از چه قرار بود. ...
24 خرداد 1393

دست فرمان

پارمیس در حال دست فرمان دادن به مامان در هنگام بیرون آمدن از پارکینگ : (این کار هر روز صبحمونه)                                              بپیچون، بپیچون . حالا بشکن ، بشکن  خوبه خوبه در آخر هم در پارکینگ رو خودش می بنده. ...
13 خرداد 1393

نصیحت

دخترم عزیز- دل مادر- باید زن بودن رو بلد باشی یاد بگیر که کی سکوت کنی کی ناز کنی و کی صبوری و کی حتی عصبانی بشی و تلخی بکنی!!!   نازنین- دل مادر! زندگی شوخی نیست! اگه مراقب عشقت  احساست و رابطه ات نباشی... مرز بین خوشبختی و بدبختی اونقدرها هم زیاد نیست! مراقب باش عمر- مادر! مراقب باش تا عشقت رنگ عادت نگیره که عادی شدن حس خوشبختی رو  کمرنگ میکنه! عزیزکم میشه بخاطر لبخندی خوشبخت بود! دخترم.. دوست داشتن حس عجیب و خوبیه آرزو میکنم که روزی از ته قلبت کسی رو دوست  داشته باشی! اما راستش تازگی ها فهمیدم کسی که باورت داره از کسی که دوستت داره یه قدم جلوتره! این باورها هستند که زندگ...
11 خرداد 1393

بدون عنوان

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی اگرهنگام غذا خوردن ، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم اگرصحبت هایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و درکم کن به یاد بیاور ، وقتی کوچک بودی ، مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم وقتی نمی خواهم به حمام بروم ، مرا سرزنش نکن وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز ، سئوالاتی می کنم با تمسخر به من ننگر وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی ، حافظه ام یاری نمی کند ، فرصت بده وعصبانی نشو ...
10 خرداد 1393

افتخار

و برافراشتن پرچم جمهوری اسلامی ایران ، وطن عزیزمان با دستان کوچک نونهالان کشورمان. ان شااله که  همیشه این پرچم بر افراشته باشد.(البته همزمان سرود ای ایران رو هم می خوندن) باورنکردنیه نه!!!! نونهالم رو با فلش زرد نشون دادم.     ...
10 خرداد 1393

جشن پایان دوره

پ نجشنبه یکم خرداد ماه  1393 مهد شمیم جشن پایان دوره ای به مناسبت پایان دوره های آموزشی برای کلیه بچه ها و فارغ التحصیلی پیش دبستانی ها ترتیب داده بود. به مدیریت خانم بهرامی بسیار جشن عالی و بی نظیری بود و پارمیس  گلم که محبوب تمام مادرها و بچه ها و مربی ها توی اون جشن بود حسابی خود نمایی کرد . از شرکت در گروه سرود و تئاتر و ....                      راستی این جوجه طلاییه پارمیس منه                      &nb...
10 خرداد 1393

یک سعادت بزرگ

دیروز 29 اردیبهشت 93 مدیر عزیز و پر تلاش مهد شمیم سری به وبلاگ پارمیس جون زده و برامون نظر گذاشته. اول اینکه خیلی خیلی به خاطر زحمات بی دریغی که برای همه بچه ها به خصوص پارمیس می کشن سپاسگذاریم و دوم اینکه از راه دور دستان پر تلاشش رو می بوسیم. همیشه توی خونه پارمیس از محبتها و رفتارهای خانم بهرامی صحبت می کنه و تمام رفتارهای ایشان رو الگو قرار داده. باز هم ازشون ممنونیم.
30 ارديبهشت 1393

حرفهای شنیدنی

بهش گفتم : مامان جا ببین ماشااله موهات بلند و زیبا شده. جوابم رو داد که: مامان بزنم به تخته موهای تو هم بلند شده. پرید بغل باباش و یه بوس محکم ازش کرد و گردنش رو گرفت. داشتم با لذت بهشون نگاه می کردم که زیر چشمی منو و دید و اومد طرفم و گفت: مامان جون بده تا شما رو هم ببوسم... (قربونت برم که همیشه حواست به منه)
30 ارديبهشت 1393