پارمیسپارمیس، تا این لحظه: 14 سال و 30 روز سن داره

فرشته باغ بهشتم:پارمیس

عاشق علم و نقاشی

24 ساعته در حال نقاشی کشیدن و درس خوندنی.... هزار ماشااله چشم دشمنت کور. بر خلاف بچه های دیگه که مدام به فکر بازی و اسباب بازی هستن، تا ازت غافل میشم میگی: مامان نقاشی بکشیم. یا با هم درس بخونیم(قرآن و زبان) فقط در انتهای همه نوشته هام میگم: خدایا هزار مرتبه شکرت ...
7 دی 1392

اولین کارت عضویت

این اولین کارت عضویت دختر گل منه. عضویت در جامعه القرآن. و تا حالا 17 آیه رو حفظ کرده. از خدا می خوام که حافظ کل قرآن بشه. ان شااله.....     ...
30 آذر 1392

خستگی و ذوق و بغض

دیروز بعد از کلاس قرآنت بردمت داروخونه و یه خمیردندون ژله ای برات خریدم. اینقدر ذوق کردی و خوشحال شدی که تا خونه چند بار دستم رو بوسیدی. بعدش هم اومدی خونه و شروع کردی به مسواک زدن..... اینقدر خسته بودی که بدون اینکه شام بخوری توی بغلم خوابت برد...... الهی من فدای اون خستگی توی چشمات بشم... نمیدونم چطوری از شرمندگی این همه خستگی تو در بیام. امروز صبح که از خواب بیدار شدی یه سره بهونه می گرفتی و گریه می کردی . سوار ماشین که شدیم مثل هر روز صبح دعای فرج رو برات گذاشتم تا خودت با صدای بلند بخونی . ولی بعد از اینکه یه بار خوندیش نگات کردم دیدم داری با صدای آروم و مثل ابر بهار اشک میریزی...   . نمیدونم شاید علتش این بود که از دیشب ب...
11 آذر 1392

پیشرفت تحصیلی

دختر گلم ، تا امروز 7 آیه یاد گرفتی و با اشاره همه رو میگی البته با معنیهاشون. آرزو می کنم در تمام طول عمرت به قرآن انس بگیری. خیلی از این موضوع خوشحالم و همیشه خداوند بزرگ مرتبه رو شاکرم. خانم سهرابی که مربی قرآن شماست با هر آیه یه شعر زیبا هم بهتون یاد میده........... واقعا ازش ممنونم. خیلی شما رو به کلاس انس داده. اینقدر به کلاس علاقمندی که برای هر جلسه اش لحظه شماری می کنی. راستی اینجا هم کلی دوست پیدا کردی   ...
29 آبان 1392

بهانه گیری

امروز سه شنبه است البته کامل بگم: 28 آبان 92 . باباجونت چند روزی مرخصی گرفته و خونه مونده. اصرار کرد که تو رو مهد نبرم و بمونی پیشش ولی من میگفتم مهد باشی بهتره. آخه اینجوری کمتر بابا رو اذیت می کنی. خلاصه با همه اصرار بابا موندی پیشش. اما واااااااااای از امروز. از اون صبح که در و بستم و ومدم اداره صدای جیغت بلند شد. اینقدر گریه کردی که نمیتونستم قدم از قدم بردارم بیام اداره. از وقتی هم که رسیدم شاید حدود 10 بار بهم زنگ زدی و از دعواهات با بابا و بهانه گیریهات گفتی.......   (حسابی بابای بیچاره رو کلافه و خسته کردی) مامان فدای اون دلتنگی هات بشه. همه کارات از روی بهانه بود. ........... دلت میخواست من پیشت باشم ولی افسوس .........
29 آبان 1392

نگرانی.....

من هر روز و هر لحظه نگرانت میشوم که چه میکنی؟ پنجره اتاقم را باز می کنم و فریاد می زنم .... تنهاییت برای من .... غصه هایت برای من .... همه بغض ها و اشک هایت برای من ... بخند برایم بخند،آنقدر بلند تا من هم بشنوم صدای خنده هایت را .... صدای همیشه خوب بودنت را دوستت دارم دخترم     ...
19 آبان 1392

tiny talk 1B

کلاس فینگیلها ... جوجه طلای منم که معلومه کدومه!!!!!  (این جوجه که جلوی همه وایساده لباسش هم طلاییه) ...
15 آبان 1392